لیلی و مجنون اولین نیستیم...!! اما بهترینیم ...!
داستان دات ساب دات آی آر داستان کوتاه : عشق واقعی چشمای مغرورش هیچوقت
لطفا برای خواندن بقیه مرد بی جان مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار لطفا برای خواندن
x
داستان کوتاه درباره یک وبلاگ نویس داستان عاشقانه این داستان کوتاه درباره یک وبلاگ نویس است که دست سرنوشت
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا به وصل خود دوایی کن دل دیوانهی ما را علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
موضوع مطلب : مگر لیلی کند درمان
لیلی و مجنون داستانی عربی است که حقیقت یا افسانه بودن آن جای بحث بسیار دارد . اما در ادبیات عرب شعرهای زیادی در وصف لیلی و عشق سوزناک او وجود دارد که به مجنون یا قیس عامری نسبت میدهند ؛ اما ظاهرا از شاعران مختلفی بوده است . داستان لیلی و مجنون در ادبیات فارسی نیز مشهور بوده است تا اینکه در سال 584 هجری قمری «حکیم جمال الدین ابومحمد الیاس بن یوسف» معروف به نظامی گنجوی آن را به عنوان سومین گنج از پنج گنج خود به نظم میآورد . این داستان جز جانمایهی آن ، که افسانهای عربی است ؛ بیشترش آفریدهی ذهن خلاق و طبع موزون استاد بزرگ شهر گنجه (نظامی) است و آنچنان در ادبیات فارسی و کشورهای همسایه مورد توجه قرار گرفتهاست که پس از او 38 شاعر فارسی زبان ، 13 شاعر ترک ، و 1 شاعر اردو به تقلید از نظامی این داستان را به نظم آوردهاند . ((یک بغل حرف های دلتنگی)) یک سبد گل سرخ یک وجب عشق توشه راه من است و من مسافر جاده های سرد به اشتیاق یافتنت تن به راه می سپارم و در دهای خویش را به فراموشی می سپارم ومی آیم و می آیــم وارث دردهای کهنه زمانه آن که دلش دریای خون بود وصفیر آرزوهایش تنها، کلام رفتن بود و او همان بود که بودش را گم کرده بود و برای رفتن پی بهانه ای می گشت هر روز می دیدم که چگونه ((محکوم به خوب بودن )) من اور ا دیدم در یک صبح غم گرفته پائیزی با کوله باری از غم و درد بر دو شش که در کوچه های غم گرفته ، گوئی پی چیزی می گشت من او را دیدم که بر پیشانیش نوشته بود،محکوم به خوب بودن دیدمش با دردهایی ، به وسعت فهمیدن و زخم هایی که زبان گشوده بودند و چشم هایی که گویی غم ((تندیس)) وقتی تندیس سرد و خاموش قلم را می بردند آسمان در مثنوی های دفترم اشک ریخت می خواهم شاعر لحظه های سرخ با تو بودن باشم می خواهم در خیابان بارانیت قدم بزنم و چتر بغض گرفته گلویم را بگشایم دوست دارم دست بی ریاترین و مهربانترین عشق خدایی را بر روی شانه هایم که در زیر بی نهایت بار هجر و تنهایی در هم گسسته است احساس کنم و بلندترین و رساترین فریاد عاشقانه ر ا سر دهم و بگویم که دوستت دارم موضوع مطلب : تندیس جاده و جاده خسته پی به پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |