سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لیلی و مجنون
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

گر در همه شهر، یکسر نیشتر است           در پای کسی رود که درویش‌تر است
با این همه راستی که میزان دارد           میل از طرفی کند که زر بیش‌تر است

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم           ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا           گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم           آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع           آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد           خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه? غم بود و جگرگوشه دهر           بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود           آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم




موضوع مطلب :

          
شنبه 89 آذر 20 :: 1:58 صبح


بگذر از نی، من حکایت میکنم وز جدایی ها شکایت میکنم

ناله های نی ، از آن نی زن است ناله های من ، همه مال من است

شرحه شرحه سینه میخواهی اگر من خودم دارم ، مرو جای دگر

این منم که رشته هایم پنبه شد جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد

چند ساعت ، ساعتم افتاد عقب پاک قاطی شد سحر با نیمه شب

یک شبه انگار بگرفتم مرض صبح فردایش زبانم شد عوض

آن سلام نازنینم شد «هلو» (Hello) وآنچه گندم کاشتم ، رویید جو

پای تا سر شد وجودم «فوت» و«هد» آب من«واتر» شد و نانم«برد»

وای من! حتی پنیرم «چیز» شد است و هستم ، ناگهانی «ایز» شد

من که با آن لهجه و آن فارسی آنچنان خو کرده بودم سال سی

من که بودم آنهمه حاضر جواب من که بودم نکته ها را فوت آب

من که با شیرین زبانیهای خویش کار خود در هر کجا بردم به پیش

آخر عمری ، چو طفلی تازه سال از سخن افتاده بودم ، لال لال

کم کمک ،‌ گاهی «هلو» ، گاهی «پیلیز» نطق کردم! خرده خرده ، ریز ریز

در گرامر همچنان سردرگمم مثل شاگرد کلاس دومم

گاه «گود مورنینگ» من جای سلام از سحر تا نیمه شب دارد دوام

با در و همسایه هنگام سخن لرزه می افتد به سر تا پای من

می کنم با یک دو تن اهل محل گاهگاهی یک «هلو» رد و بدل

گر هوا خوبست یا این که بد است گفتگو درباره اش صد در صد است

جز هوا ، هر گفتگویی نابجاست این جماعت ، حرفشان روی هواست

بگذر از نی ، من حکایت می کنم وز جدایی ها شکایت می کنم

نی کجا این نکته ها آموخته نی کجا داند نیستان سوخته

نی کجا از فتنه های شرق و غرب داغ بر دل دارد و تیشه به فرق

بشنو از من ، بهترین راوی منم راست خواهی ، هم نی و هم نی زنم

سوختند آنها نیستان مرا زیر و رو کردند ایران مرا

کاش میماندم در آن محنت سرا تا بسوزانند در آتش مرا

تا بسوزانندم و خاکسترم در هم آمیزد به خاک کشورم

دیدی آخر هر چه رشتم پنبه شد جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد



موضوع مطلب :

          
شنبه 89 آذر 20 :: 1:51 صبح

نمیدونم از کجا بگم

از شیرینی های روزگار و یا

از نامردیهاش

ولی اگه دلتنگه پس معلوه که

روزگار رو بعضیها با رفتارهاشون خراب میکنند.

راستش اونقدر دوسش دارم که دلم نیاد اینارو بنویسم.

ولی چیکار کنم اگه هم ننویسم این دل اروم نمیگیره

کی میتونه دووم بیاره

وقتی

یه عمر با کسی که کنار هم بودین

و هم دیگرو دوست داشتین

حالا دیگه

اصلا

نگاهت هم نکنه در حالی که میدونی دوست داره

از اونطرف با کسایی که اصلا نمی شنادش

باهاشون گپ بزنه و بخنده...




موضوع مطلب :

          
شنبه 89 آذر 20 :: 1:25 صبح

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:

- چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟

- دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا" دوست دارم

- تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟

- من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

- ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

- باشه.. باشه! میگم... چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخاطر لبخندت...

- دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت. پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون:

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه می تونبی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه! معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم




موضوع مطلب : داستان عاشقانه, عاشقانه, داستان

          
یکشنبه 89 آذر 14 :: 12:34 عصر

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 4
  • بازدید دیروز: 17
  • کل بازدیدها: 164773
قالب وبلاگ