((تندیس))
وقتی تندیس سرد و خاموش قلم را می بردند
آسمان در مثنوی های دفترم اشک ریخت
می خواهم شاعر لحظه های سرخ با تو بودن باشم
می خواهم در خیابان بارانیت قدم بزنم و چتر بغض
گرفته گلویم را بگشایم
دوست دارم دست بی ریاترین و مهربانترین عشق خدایی
را بر روی شانه هایم که در زیر بی نهایت بار هجر و تنهایی
در هم گسسته است احساس کنم و بلندترین
و رساترین فریاد عاشقانه ر ا سر دهم و بگویم که
دوستت دارم
موضوع مطلب : تندیس