((محکوم به خوب بودن ))
من اور ا دیدم
در یک صبح غم گرفته پائیزی
با کوله باری از غم و درد بر دو شش
که در کوچه های
غم گرفته ، گوئی پی چیزی می گشت
من او را دیدم که بر پیشانیش
نوشته بود،محکوم به خوب بودن
دیدمش با دردهایی ، به وسعت فهمیدن
و زخم هایی که زبان گشوده بودند
و چشم هایی که گویی غم
ادامه مطلب ...
موضوع مطلب :