لیلی و مجنون یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید: - چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟ - دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا" دوست دارم - تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟ - من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم - ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی - باشه.. باشه! میگم... چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخاطر لبخندت... - دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت. پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون: عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟ اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره موضوع مطلب : داستان عاشقانه, عاشقانه, داستان مرد بی جان مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار لطفا برای خواندن پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |