((بهانه ای برای رفتن ))
وارث دردهای کهنه زمانه
آن که دلش دریای خون بود
وصفیر آرزوهایش تنها، کلام رفتن بود
و او همان بود که بودش را گم کرده بود
و برای رفتن پی بهانه ای می گشت
هر روز می دیدم که چگونه ادامه مطلب ... موضوع مطلب :