لیلی و مجنون ترانه های جان من گاهی با خود میاندیشم که نکند حتی ذرهای از وجودم یا سلولی از قلبم یا یک نفس از عمرم بدون عشق تو بگذرد و من شرمنده عشق شوم و حتی نگران میشوم و چشمانم بر آن لحظه هولناک میگرید. میدانی محبوب من؟ دلم میخواهد که در عشق تو چنان باشم که داستانهای عاشقانه شرمنده باشند و بلندای عشق تو در جانم بر اوج آسمان نیز فخر فروشد و میخواهم که اگر هر زندگی باید به رنگی باشد، رنگ من، عشق تو باشد و اگر هر جانی را باید عطری باشد، جان من فقط بوی محبت تو را دهد. شاهد نیکو خصال خورشید وش من! زیر باران که راه میروم آن چنان که رسم مردمان روزگار است طراوت عشق تو را به باران مانند میکنم ولی زود از گفتار خود شرمم میآید و با خود میگویم کدام باران میتواند نماینده طروات و شادابی عشق به تو باشد؟ اگر قیاسی شاید و باید، باران را بایست با عشق سنجید. و اگر در شبی صاف، ستارههای آسمان را مینگرم و دل به خیال عشق میسپارم، رؤیاهای کودکانهام مرا به دنبال یافتن آن ستاره پرنوری که تو را میماند، ترغیب میکند اما عشق مواج و خروشان کجا و سوسوی ستارهای در آسمان هر چقدر هم که زیبا باشد کجا؟ من را برای عشق به تو و ماندگاری بر آن و فرونی آن در هر لحظه و زمانی، هزار هزار دلیل است و از آن میان یکی آن است که جان و روح و دلم تشنه عشق توست و این آتش درونی را جز آب گوارای عشق تو درمانی نیست. تا ابد در جان شیفته و مشتاق من خواهی ماند و ترانههای جان من همگی نغمههای عشق توست. موضوع مطلب : ترانه های جان من پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |